شماره 700    |    22 مرداد 1404
   

جستجو

700 شماره، 15 سال روایت:

نگاهی آماری به گنجینه تاریخ شفاهی ایران

هفته‌نامه الکترونیکی تاریخ شفاهی، که انتشار منظم خود را از آبان 1389 آغاز کرده است، اکنون در آستانه انتشار هفتصدمین شماره قرار دارد. این گزارش، با استناد به داده‌های آماری از مطالب منتشر شده در بخش فارسی سایت، بین آبان 1389 تا مرداد 1404، به تحلیل عملکرد این مجموعه می‌پردازد.

تفاوت بین خاطره و تاریخ شفاهی

تولد هفتصدمین شماره‌ از هفته‌‌نامه‌ی الکترونیک تاریخ شفاهی را به پای‌کاران کوشای این عرضه‌گاه (سایت) تبریک می‌گویم. یکی دو نکته راجع به تاریخ شفاهی تقدیم خوانندگان و مخاطبان می‌شود.

سایت تاریخ شفاهی و موقعیت آن

سایت تاریخ شفاهی که اولین و تا امروز تنها پایگاه تخصصی در این حوزه در ایران است، در مسیر انتشار اطلاعات، ایده‌ها، افکار و پیام‌ها و حمایت از یافته‌های جدید علمی و تقویت گفت‌وگو میان فعالان این بخش و معرفی و نقد آثار منتشر شده گام‌های مؤثری برداشته است.

گام بلند تا هزارمین شماره

هفته‌نامه تخصصی تاریخ شفاهی با انتشار هفتصدمین شماره خود، گام بلندی در مسیر ثبت و مستندسازی روایات زنده تاریخ معاصر ایران برداشته است. با ادامه این روند و افزایش دقت در انتخاب و بررسی منابع، هزارمین شماره تاریخ شفاهی نه‌تنها یک دستاورد عددی، که نمایشی از بلوغ این رسانه تخصصی خواهد بود.

ساختار هفته‌نامه تاریخ شفاهی

امروز که به عنوان یک دست‌اندرکار و مورخ تاریخ شفاهی نیم‌نگاهی به گذشتۀ تاریخ شفاهی در ایران و محتوای منتشر شده در این هفته‌نامه می‌اندازم بی‌تردید مهمترین ابزار برای مستندسازی فعالیت‌های تاریخ شفاهی از زمان انتشار بوده است.

بن‌بستِ تاریخ شفاهی

امروزه تاریخ شفاهی به عنوان یکی از ابزار پژوهشی مورد توجه محققان تاریخ معاصر و حتی مطالعات بین رشته‌ای است. به همان نسبت که می‌توان به این منابع اعتماد کرد، خلافِ آن هم وجود دارد. پژوهشگران تاریخ شفاهی در مسیر تحقیق و پژوهش با چالش‌هایی مواجه هستند که گاهی در تحلیل وقایع به بن‌بست می‌رسند.

تاریخ این حکایت

به اولین «شفاهی»‌ها برمی‌گردم؛ وقتی داخل حیاط خانه، گوشۀ ایوان، بساط خاله‌بازیمان پهن بود، ناخواسته گفت‌وگوی بین مامانی و بالاخانم، همسایه دیوار به دیوار سال‌های دورمان را شنیدم‌. آن سال‌ها شبکه‌های تلویزیون اندازه انگشتان یک دست هم نبود...

هفته‌نامه تاریخ شفاهی؛ دریچه‌ای تازه

فراز و فرودهای زندگی روزمره گاهی سبب می‌شود برخی وظایف و رسالت‌هایم از جمله تاریخ‌ شفاهی را فراموش کنم. به‌ویژه نوع دفاع مقدسیِ آن را! اما با آمدنِ چهارشنبه و دریافت نسخه‌ای از هفته‌نامه تاریخ‌شفاهی، دریچه‌ای تازه به رویم گشوده می‌شود.

شفاف‌سازی وضع کنونی؛ چشم‌انداز «سایت تاریخ شفاهی»

تهیه و تدوین مطلب در «سایت تاریخ شفاهی»، گامی عمیق‌تر و حرفه‌ای‌تر برای من، در دنیای نشر بود. در آستانه هفتصدمین شماره هفته‌نامه تاریخ شفاهی، امیدوارم این تلاش‌ها با همراهی و همدلی همیشگی صاحب‌نظران، همچنان ادامه پیدا کند.

یک اشارۀ موجز

مبحثی که ما از آن به عنوان «تاریخ شفاهی» یاد می‌کنیم، به مثابه یک میراث هویتی، واجد ظرایف مهم و اجتناب‌ناپذیری است که توجه به جزئیات آن کاملاً ضروری می‌نماید. مثلاً اینکه تاریخ شفاهی وابستگی تام و تمام به زمان دارد.

موقعیت کم‌نظیر سایت تاریخ شفاهی ایران

سال‌های زیادی نیست که موضوع «تاریخ شفاهی» بین اهالی تاریخ در ایران بدل به دغدغه و مسأله شده و دربارۀ اهمیت و درکل جوانب مختلف آن قلم‌فرسایی‌ها شده است. ضرورت پرداختن به این موضوع شاید دیگر اظهر من‌الشمس باشد...

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

شانه‌های زخمی خاکریز - 10

دوستانم یکی‌یکی می‌رفتند. باید من هم برمی‌گشتم. نمی‌شد در تهران ماند و خبر پرواز را شنید. هفتم تیر 1363 به طرف دوکوهه حرکت کردم. رفتم تخریب. نیرو نمی‌پذیرفتند. رفتم واحد بهداری «مولایی» آنجا بود. خیلی خوشحال شد دو ـ سه روز با آنها بودم که گردان «کمیل» در شلمچه احتیاج به یک امدادگر پیدا کرد. من انتخاب نشدم تا اینکه گردان «انصار رسول» امدادگر خواست، من رفتم. رفتم به جایی که گرما مغز را می‌جوشاند.

ساعت 12 شب به سوسنگرد رسیدیم. با گردان انصار بود. یک سه‌راهی بود که از آنجا باید با پای پیاده به طرف بستان حرکت می‌کردیم. حدود 5 کیلومتر که رفتیم. آب قمقمه‌ها تمام شد. من آب داشتم. یعنی قمقمه را پر از یخ‌های خرد شده کرده بودم. حالا یخ‌ها نه‌تنها ذوب شده بودند، بلکه آب همه گرم شده بود. با این حال، برکت بود برای لب‌های تاول زده. حدود ده کیلومتر دیگر راه رفتیم. داخل دسته دو نفر بودند که سنشان خیلی کم بود. آنها آب نداشتند. خواستم به آنها کمی آب بدهم. اما فرمانده دستور داد که هیچ کس حق ندارد از قمقمهۀ خود، آب به دیگری بدهد. من هم آب قمقمه را زمین ریختم. باید طاقت و توان را تمرین می‌کردیم. برای نماز صبح که لب‌ها دیگر خشک شده بود و جگرها می‌سوخت، منبع سیاری آوردند و به بچه‌ها آب دادند.

بین جاده سوسنگرد بستان نماز خواندیم. مجدداً پیاده به حرکت ادامه دادیم. هنوز صبح بود ولی گرما آن یک ذره خنکای صبح را به سرعت می‌مکید. پنج کیلومتر به بستان مانده به سمت راست پیچیدیم. به رودخانه‌ای رسیدیم که آن سویش زیر درختان، چادرها نمایان بودند. به مقصد رسیده بودیم.

زندگی در گرمای بالای 55 درجه شروع شد. من به عنوان امدادگر مشغول کار شدم. اگر چه هنوز عملیات آغاز نشده بود و زخمی نداشتیم، به جایش، عقرب‌زده و نیش‌خورده از مار فراوان داشتیم. غیر از شب، روزها هم عقرب و مار و دیگر حشرات موزی وول می‌خوردند.

هوا آنقدر گرم بود که بچه‌ها بلافاصله پس از نماز ظهر و عصر می‌پریدند توی رودخانه.

گردان حمزه(ع) همسایه گردان ما بود. فرمانده بچه‌های حمزه «پازوکی» بود. مردی که یک دست نداشت. نمی‌دانم در کدام عملیات دستش قطع شده بود. با آنکه زودتر از ما راه افتاده بودند اما دیرتر رسیده بودند. آنها سه شب و سه روز از اهواز تا بستان را پیاده آمده بودند ـ نود کیلومتر پیاه‌روی دشت بی‌ترحم و سوزان جنوب.

رودخانه آب کثیفی داشت. دست را که یک وجب داخل آب می‌کردی، دیده نمی‌شد. می‌گفتند جنازه عراقیها توی آب است. زندگی طاقت‌فرسا و پرمخاطره‌ای بود. مثلاً یک روز که سر پست بودم ناگهان یکی از بچه‌ها گلوله‌ای زیر پای من شلیک کرد. می‌خواستم اعتراض کنم که زیر پایم را نشان داد. یک مار بزرگ و خطرناک در حال جان دادن بود. 


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.